اشعار مصطفی رحماندوست

  • متولد:

برف می بارد چه برفی هم / مصطفی رحماندوست

برف می بارد

چه برفی هم

یاد سال پیش می افتم

برف می بارید و ما خندان

یاد آدم برفی و شال و کلاه آن

برف می بارد چه برفی هم

رفته ای افسوس

رفته ای جایی که برفی نیست

ای مسافر

کاش می گفتی که بعد از رفتنت هم بازی من کیست

برف می بارد چه برفی هم

بارش این برف دردی در دلم انداخت

این که آدم برفی امسال را

فردا

با که باید ساخت...

برف می بارد

چه برفی هم

 

4218 1 3.54

گر چه آبم روزی امّا سوختم / مصطفی رحماندوست

آب هستم، آب هستم آب پاک
جاری ام از آسمان تا قلب خاک

گاه ابر و گاه باران می شوم
گاه از یک چشمه جوشان می شوم

گاه از یک چشمه می آیم فرود
آبشار پر غرورم گاه رود

روز و شب هر گوشه کاری می کنم
باغها را آبیاری می کنم

داغی آن خون دلم را سوخته
آتشی در سینه ام افروخته

چشمه هایم خواب، موجم خفته باد
آبی آرامشم آشفته باد

گر چه آبم روزی امّا سوختم
قطره تا دریا سراپا سوختم

تشنه ای آمد لبش را تر کند
چاره ی لب تشنه ی دیگر کند

تشنه ای آمد که سیرابش کنم
مشک خالی داد تا آبش کنم

تشنه ی آن روز من عباس بود
پاسدار خیمه های یاس بود

خون عباس علمدار رشید
قطره قطره در درون من چکید

پیچ و تاب رودم از درد دل است
برکه از اندوه دل پا در گل است

گریـه ی مـن شُرشُر بـاران شده
غصّه ام در گریـه ها پنهان شده

دود غم ها ابر را هم، تیره کرد
آسمان ها را سرا پا، تیره کرد

آب اگر شد اشك چشم، از شرم شد
از خجالت شور و تلخ و گرم شد

حال، از اكبر خجالت مي كشم
از علي اصغر خجالت مي كشم

آب بودم، كربلا پشتم شكست
آبرويم رفت، پستم، پست پست

نسل من در كربلا بيچاره شد
نامه ی اعمال خوبم پاره شد

7489 1 4.56